ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود
.
.
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
.
.
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
.
.
باز آی و بر چشمم نشین، ای دل ستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
.
.
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سلام می بینینم که بذ جوری دلت هوای اینجارو کرده
خدا ایشالله حاجتت بده پاشی بیای اینجا اینقدر دل تنگی نکنی ... ممنون از شعر قشنگت