هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

بنفشه های مهاجر

 

 

در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه‌های کوچک چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد
ای‌کاش
ای‌کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌های خاک
یک روز می‌توانست
همراه خویش ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک

                                   شفیعی کدکنی

امروز خراسان سرشار از بوی گل است

 

 

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود
.
.
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
.
.
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
.
.
باز آی و بر چشمم نشین، ای دل ستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
.
.
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود


 

ما ایرانی های شجاع

من نمی دونم آخه کدوم کارشناس و تحلیل گر نابغه ای اولین بار این حرف رو ول داد ! که جناب رئیس جمهور محترم و شجاع ما تو روز روشن و با سربلندی و بدون هیچ دلهره و نگرانی با کلی دبدبه و کبکبه و برنامه میره عراق و تازه شب هم خونه عراقیا اینا می مونه ولی بوش بدبخت خاک بر سر ترسو یواشکی میدوه میره عراق ، یه ساعته بر میگرده ؟! آخه این چه مقایسه ...؟! راست میگین شما هم همون یواشکی رو زمان جنگ ایران و عراق می رفتین زیارت کربلا برمی گشتین ببینم پودرتون هم به ایران برمی گشت یا نه ؟! حالا فعلا شما برین دست مریزاد جنایت هاشون یه خسته نباشیدی بگید ، یه چند میلیارد ریال ناقابل ایران تو همه کشورا که ریخته اونجا هم شاباش کنید سرشون برگردید ، همه چیز درست میشه ان شاالله ...  اون وقت من معلم این مملکت باید بعد از شش ماه کار ، تازه حق التدریس مهر ماه ام رو  امروز به حسابم بریزند بقیه اش هم طلبم باشه بعد از اینکه شکم برادران در اقصی نقاط جهان سیر شد شاید وقتی دیگر ... ما همه مون شجاعیم ... ما ملت شجاع ...  خوب دیگه عادت کردیم اصلا ! دست خودمون نیست ! شجاعیم دیگه !

از دور و از نزدیک

تو وقتی که دور از منستی
خیال تو از خلوت من
ازین شامگاه زمستانی غربت من
مرا می برد تا دیاری
که در آن طلوعی طلایی است ، آری
طنین قدم های تو در دل شب
تپش های قلبی است در آستان تولد
عبور درختی ز مرز شکفتن
تو چون در شب تیره ، رخ می نمایی
دری بر من از روشنی می گشایی
تو چون می نشینی مرا می ربایی
تو وقتی که پیش منستی
چراغی پس چهره داری
چراغی که خط های پنهانی گونه ات را
چو رگ های برگی جوان ،‌ می نماید
تو وقتی که پیش منستی
فروغی در اعماق شب می درخشد
نسیمی در اقصای شب می سراید
تو وقتی که پیش منستی
زمین ، زیر پایم نمی لرزد آری
زمین ، استوار است و آفاق ،‌ روشن
تو وقتی که پیش منستی
بهار است و ، خورشید و ، آیینه و ، من
تو وقتی که دور از منستی
خیال تو از شامگاه زمستانی غربت من
مرا می برد تا دیاری
که در آن طلوعی طلایی است ، ‌آری
تو ،‌ روح بهاری

                                         

                                                       نادر نادرپور

خیلی خسته ام

نمی دونم چرا این روزا عقربه های ساعت اینطور با هم مسابقه گذاشته اند ! نکنه اونا هم به خاطر شب عیده که دارن می دون ؟! مدام وقت کم میارم. اصلا نمی دونم چرا به هیچ کاری نمی رسم . یعنی اصلا هیچ کاری نمی کنم ولی بیشتر اوقاتم مشغولم و شب یک فقره جنازه است که به رختخواب میره اون وقت تازه می بینم تقریبا که چه عرض کنم تحقیقا هیچ کاری نکرده ام .جالب اینکه همه اش هم کمبود خواب دارم ! ضعیف و بی حالم و صبح ها دیر بلند می شم و دیر می رسم و الی آخر ... ولی چون طبق معمول پر جنب و جوشم و کرکر خنده ، کی فکر می کنه من دارم می میرم از خستگی !
ترم جدید دانشگاهم شروع شده اما دریغ از این که حتی یک صفحه درس خونده باشم ، کار مدرسه ام با شدتی بیشتر از قبل داره خفه ام می کنه ، هر روز تحقیق ها و پروژه های بچه ها داره جلوی روم انباشته میشه . یه وقتایی میگم لعنت بر من و اون روزی که ازشون خواستم که کار بیارن ! ولی با این حال تو مدرسه هم ترجیح میدم یه نفس درس بدم تا بخوام درس بپرسم و تست و تمرین و ... ، ارائه پروژه و آزمون فن ترجمه ام رو که از آبان تا حالا به تاخیر انداخته بودم باز هم پشت گوش انداختم و با سرخوشی گذاشتم برای اردیبهشت بلکه تو تعطیلات نوروز فرجی بشه ، مدتهاست قراره این خانم نوشا فعال برای نشریه مدرسه مطالب مرتبط با رشته خودش رو تهیه کنه و تا حالا کلی همکار سردبیر رو با مطالب متنوع و پرمحتواش سرافراز کرده !!! دریغ از یک خط ! ( حالا جالبه هر روز هم میرم خودم بهش این موضوع رو یادآوری می کنم ! طفلی چه صبری داره !!! ) ، حالا نه که طبق معمول خیلی خوش فکر و پر انرژی هم هستم ( و البته فکر کنم خداییش تا حالا بوده ام ) پیشنهاد داده ام برای بچه های سوم یه مجموعه تست نوروزی هم تهیه بشه که برای کنکور بتونن استفاده کنن . اینجاست که میگن " لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود " ! تو فکر داری ، برای خودت نگه دار ! تو زرنگی ، به زندگی خودت برس ! تو همون نصفه هندونه های قبلی رو برسون تا دم در ، بقیه اش پیشکش !
بماند که حالا بخواهی و نخواهی باید در این گردونه عید و عید بازی و خونه تکونی و خرید و ... هم وارد بشی و بدتر اینکه دقیقا یک هفته قبل از عید مراسم عروسی یکی از نزدیکانم هست و اضافه کن حضور پرشور و مردمی در انتخابات رو که از نان شب واجب تره !!! وای ی ی ی  همه این کارارو من باید بکنم ؟!
بگذریم ... حال ندارم به خدا ... 
                             
                              تا بعد

 

 

راستی این کشف قشنگ منو ببین وقتی قرار باشه حاصل وبگردی این باشه ، به خدا می ارزه ساعتها تو نت چرخ بزنی :

 کلیک کن : سایت دل انگیز مرتضی رحیم نواز با این مقدمه زیبا:

نوشتن برای من شاید تنها ناگزیر زندگی باشد که همواره با آن دلخوشم و از آن هراسم نیست.

ما هر کداممان به چیزی دچاریم و من به نوشتن.

بر آن نیستم که خوانده شوم و یا از رهگذار این تکاپو به مقصدی برسم. برآنم تا خود را به تمامی عرضه کنم . حتی اگر این خودِ ناتمام چیزی فزونتر از ناتوانی خود را تاکنون تجربه نکرده باشد.

به کلمه اعتقاد دارم و آن را آبروی جهان می‌دانم. بر من نبخشایید اگر او را به پلشتی روزگار بیالایم.

امید به دوستی دارم و مهربانی را به تمنا ایستاده‌ام.

کاش بتوانم جهانی را به شما هدیه کنم که به تمامی آرزومند آنم.

م. فرهاد

 

در دوستت دارم

در « دوستت دارم » همیشه صدا نیست
در خود گریستم :
« دوستت می دارم »
و سخن شاعرانه نبود
و سخن عاشقانه نبود
می خواستم آیه ای از حقیقت را
درون سینه بخوانم
تا قلب با حیای باکره ام
باور به آفتاب را بپذیرد
و در طریق پرستش
سجود و رکوع را بیاموزد
در « دوستت دارم » همیشه صدا نیست
من در سکوت شبانگاه
و بهت زدن بر ستونهای برفی مهتاب
شعری قوی تر از تغزل حافظ را
می خوانم
و در خلوص رکعت یک « آه »
گویی تمام راهبه ها به نماز ایستاده اند
و در خود گریستن
با شکوه تر از طنین اذان غروب است
ایستادن را
دیوارها به من آموختند
و هیچ زوزه ای
سکوت چوپانی مرا نشکست
و پای من بر علفهای خیس جاده نلغزید
در خود گریستم :
« دوستت می دارم »
                 

                                                « لیلا کسری »