-
شمارش معکوس در سومین سالگرد زندگی مشترک
دوشنبه 14 مرداد 1392 19:38
امروز سومین سالگرد ازدواجمونه . سه سال عالی و درجه یک رو با هم گذروندیم . 16 تا سفر رفتیم که یکی از یکی بهتر بود و برامون کلی خاطره های خوب ساخت . تمام و کمال با هم و کنار هم بودیم . این که میگم تمام و کمال واقعا همینطوره چون تو زندگی ما نقش اطرافیان خیلی کمرنگه . نه میشه رو کمک و حمایت کسی حساب کرد و نه ما آدمایی...
-
پروردگار بودن هم چه لذتی دارد
جمعه 11 مرداد 1392 01:10
این دوران و بی خوابی های بسیارش فرصتی فراهم کرد برای فکر کردن ، تصور کردن و در غم و لذت یه لحظه هایی غرق شدن . یکیش همین بود که به نوزادی فکر می کردم که به دنیا میاد و با همه توانایی ها و استعدادهای غریزی و خدادادیش ، سرتاپا نیازه . نیاز به خوردن ، نیاز به خوابیدن ، نیاز به گرما و آرامش ، نیاز به ارتباط برقرار کردن ،...
-
رنج زادن ... رنج زاده شدن
دوشنبه 17 تیر 1392 23:27
این مدت رو به خاطر تو خیلی می خونم و می شنوم و سوال می کنم . همه ذهن من و دغدغه هام با تو و روزهایی که با هم خواهیم بود پر شده . ولی هر چی بیشتر می خونم بیشتر از اینکه به رنجهای مادر شدن فکر کنم به این فکر می کنم که رنج زاده شدن کم از رنج زادن نیست . اینکه تو دلبند کوچولو و نحیف من بعد از اون همه مراحل پیچیده آفرینش...
-
این آفتاب بخشنده این آفتاب بی دریغ
دوشنبه 13 خرداد 1392 11:43
این روزا بیش از هر وقت دیگه قدر ویتامین دی رو می دونم ولی چه سود ! از این همه لطف و بخشندگی آفتاب ما را چه حاصل ؟ حالا هر بار بیرون میرم کف دستامو رو به این آفتاب کریم می گیرم به گدایی
-
دختر یا پسر ... مساله این است ؟
شنبه 7 اردیبهشت 1392 16:01
چند روز پیش نتیجه سونوگرافی 5 ماهگی به ما گفت حبه انگور ما پسره و نمی دونم چرا ما باور نمی کردیم ! چرا شگفت زده شدیم ! مگر نه اینکه به سونوگرافی 12 هفتگی اعتمادی نبود ؟ مگر نه اینکه خودش گفت فقط از روی حدس میگم دختره ؟ ولی خوب ما در عالم تصورات خودمون همیشه فکر می کردیم دختردار میشیم و به تصورات شیرین و دنیای فانتزی...
-
به تماشا سوگند
پنجشنبه 15 فروردین 1392 01:28
روزگار بدیست . شدیم آدمهای رد شدن و گذشتن . همه چیز برامون شده یک مسابقه که باید سریع رفت مرحله بعد ، که باید چشممون فقط به خط پایان باشه . یقین دارم پیامبران زمانه ما کسانی هستند که دستمونو میگیرن و دعوت می کنن به دمی ایستادن ، تماشا کردن ، در لذت لحظه ها غرق شدن . امروز پیامبر من دکترم بود . وقتی از دردهای گزنده...
-
تولدی دیگر
چهارشنبه 7 فروردین 1392 07:52
امروز روز تولدمه هم تولد من و هم تولد این وبلاگ . اومدم بگم به همین راحتی 37 ساله شدم یه لحظه موندم . نه اصلا هم به این راحتی نبود خیلی هم به سختی 37 ساله شدم ! ولی با همه سختی های راه از اینکه به این دنیا اومدم پشیمون نیستم بالاخره این زندگی و دنیا ارزش یه بار دیدن و تجربه کردن رو داشت . شاید برای همینه که با همه...
-
خداوندی که مهربان ترین است
پنجشنبه 17 اسفند 1391 16:33
از همون اولین روزهایی که قدم به زندگی ما گذاشتی و برای من پر بود از بیم و امید ، عشق و تردید ، غم و شادی و از همون اولین شبهایی که درد ناگهانی و گزنده ، زهرشو به جانم می ریخت و منو با ترس و نگرانی برای تو بیدار می کرد از همون آغاز و در تمام اون لحظات پر از اضطراب ، دست بر دلم گذاشتم و بی اختیار این آیه بر زبانم جاری...
-
ای با من و پنهان چو دل
جمعه 4 اسفند 1391 15:24
دیدن جثه کوچیکت توی مانیتور تماشای بازیگوشی و ورجه وورجه ات انگشت مکیدن خنده دارت قلب کوچولویی که طپشش اونقدر واضح و حیرت انگیزه اندازه های بانمک و غیرقابل تصورت لحظات لبریز شدن مامانت از عشق و احساس طوری که نمی دونه بخنده یا گریه کنه از وجود این همه زندگی در درونت پر از زندگی میشی امیدوارم خودتم یه روز تجربه اش کنی...
-
به زندگی من خوش آمدی
سهشنبه 10 بهمن 1391 22:52
صدای قلب کوچک تو نوید زندگی دوباره من است با من بمان «7 بهمن 1391»
-
آرزوها
چهارشنبه 13 دی 1391 00:08
نمی دونم اسمشو چی بذارم خستگی ، ناباوری ، نگرانی ، افسردگی ، شوک ، پشیمونی یا هر چی . اسمش مهم نیست مهم اینه که خوشحال نیستم . چرا وقتی آرزوهات رو جلوی چشمت می بینی اونقدری که وقتی آرزو بود براش ذوق نداری ؟! نمی دونم و حتی توان فکر کردن هم ندارم باشه برای فردا یا روزهای بعدتر
-
آزاد نیستیم ولی ای کاش آزاده باشیم
یکشنبه 5 آذر 1391 15:53
در عجبم از آنهایی که کربلا و آنچه در آن گذشت را خرافه و افسانه می پندارند ! مگر خود شاهد زنده این قصه پرغصه و مصیبت این روزهایمان نیستند ؟! آیا اینها هم دروغ و افسانه و خرافه ای بیش نیست ؟! دیگر زیارت عاشورا را خط به خط می فهمم خط به خط درد می کشم خط به خط در درونم فریاد می زنم آری اینچنین است که : کل یوم عاشورا کل...
-
آرزوهایی برای آن دنیا
سهشنبه 22 فروردین 1391 01:01
امروز دوباره داشتم به این فکر می کردم که من قرار بوده نویسنده بشم اول یه آهی کشیدم بعد گفتم خوب الان که نمیشه بالاخره یه روزی شروع می کنم
-
:|
چهارشنبه 16 فروردین 1391 08:48
می نویسم بالاخره می نویسم
-
چه روزگاری شده
شنبه 15 بهمن 1390 00:03
روزگار فراموشی ها روزگار بی حوصلگی ها روزگار بی رمقی ها روزگار بی تفاوتی ها روزگار بی وقتی ها روزگاری که حسب تصادف یادم میاد وبلاگ هم دارم خیر سرم ! بعد مثلا میام اینجا قالب عوض می کنم میرم همین
-
اینجا ایران است (4) : گردشگرانی که ما هستیم
دوشنبه 13 تیر 1390 12:50
من خیلی از جاهای دنیا رو نرفتم ولی خیلی از جاهای ایران خودمونو رفتم راستش می خواستم بدونم : 1- غیر از اینجا کجاست که گردشگر بلند میشه با هزار جور هزینه و بدبختی میره یه جای خوب تو طبیعت پیدا می کنه بعد آتیش روشن می کنه دودشو به جای هوای پر از اکسیژن می کنه تو حلق خودشو و ملت ؟! ( حالا اون قلیون کوفتیش بماند که هر جا...
-
قالت نوشا (2) : زیر آفتاب سوزان این روزها
دوشنبه 30 خرداد 1390 18:44
حجاب مصونیت است نه محدودیت
-
قالت نوشا (۱)
پنجشنبه 5 خرداد 1390 14:25
همانا چندش آورترین مردان امت من آنانی هستند که در حالیکه زنشان بقچه کرده ور دلشان می باشد آدم را جوری با نگاهشان قورت میدهند کانّه احساس می کنی برهنه هستی و تا هم فیها خالدونت در معرض دید آنهاست ! « رسول سرخود نوشا دامت برکاتهی »
-
آخه ببین با کیا طرفیم تو رو خدا
دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 01:10
زنگ تفریح تو دفتر نشستیم یکی از بچه های اول اومده ( توضیح اینکه من اصلا با سال اولی ها کلاس ندارم ) به معلم تاریخشون دفتر خاطره میده میگه : خانوم برام می نویسی ؟ همکارم گفت باشه بعدا که اومدم سر کلاستون . بچهه رو کرده به من میگه : خانوم بیا شما بنویس ! میگم : من ؟!! من که اصلا معلم شما نیستم و تو رو نمی شناسم . میگه :...
-
شیراز ... شهری که دوست می داشتم (1)
یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 22:39
« سوغات یاد » این سپیدار کهن سالی که هیچ از قیل و قال ما نمی آسود این حیاط مدرسه این کبوترهای معصومی که ما روزی به آن ها دانه می دادیم این همان کوچه همان بن بست این همان خانه همان درگاه این همان ایوان همان در .......آه از بیابانهای خشک و تشنه از هر سوی صد فرسنگ در غروبی ارغوانی رنگ با نشانی های گنگ و دور آمدم تا هفت...
-
تولد ... تولد ... تولدم مبارک
یکشنبه 7 فروردین 1390 11:56
تولد چیز خوبی است ، تولدم مبارک . پ . ن : اما تو باور نکن !
-
می شوریم ... می سابیم ... می روبیم
سهشنبه 24 اسفند 1389 10:57
کوزت نشدی تا عاشقی از یادت بره !
-
بدبختی اینه که حرف حساب نه جواب داره نه نمره !
شنبه 21 اسفند 1389 21:01
سوال امتحان دادم : نمایندگان مجلس هر چند سال یک بار انتخاب می شوند ؟ جواب داده : تا وقتی رئیس جمهور و رهبر ازشون راضی باشند به کار خود ادامه میدهند !!! :))
-
سوره ناز !
جمعه 15 بهمن 1389 16:40
دخترک 5 ساله اومده خونه میگه : مامان امروز تو مهد یه سوره یاد گرفتیم اینقده قشنگ بود ! مامان : چطور مامانی ؟ دخترک : آخه خیلی ناز داشت ! مامان : نااااااز ؟!! بخون ببینم چی بود مگه ؟ دخترک : قل اعوذ برب النّاز ، ملک النّاز ، اله النّاز ، ...
-
حرف حساب !
چهارشنبه 8 دی 1389 13:20
دارم می نالم که بچه ها به طرز افتضاحی تنبل و درس نخون و بی تفاوت هستن . فکر می کردم دبیرستان اینجوریه تو راهنمایی هم اوضاع همونقدر بده . حتی نمی تونم بی خیال بشم چون هر روز بیشتر از روز قبل هم به صد جامون فشار میارن که باید نمره بدی و ... ( به قول مدیر ما من نمی دونم هر کاری می تونین بکنین اینا باید قبول بشن ! ) میگه...
-
Mark all az read ام آرزوست
پنجشنبه 4 آذر 1389 11:20
این همه روز و سال که به محنت گذشت باقی مانده سالهای این عمر تهی چه می خواهد باشد مگر ؟! بگذار این چند ورق هم ناخوانده بر باد رود تو را چه باک و مرا چه زیان
-
چی چی ماسیون اداری ( اینجا ایران است 3 )
دوشنبه 24 آبان 1389 01:10
قبلا که هنوز تو ادارات ما اتوماسیون اداری ! نشده بود چند تا کاغذ میدادن دستت ازاین اتاق به اون اتاق امضا بگیر و اینا ... حالا خودت دست خالی مثل سگ حسن دَله ( بلانسبت شما ) باید بدویی از این اتاق به اون اتاق که ببینی نامه ات اومده تو کارتابل ایشون و اوشون ! آخرشم نمی فهمی کارت انجام شده یا نه !!! مثال زنده و گنده اش...
-
۱۹ آبان 88 اتفاق افتاد
چهارشنبه 19 آبان 1389 13:00
من عشقم را در سالِ بد یافتم که میگوید «مأیوس نباش»؟ ــ من امیدم را در یأس یافتم مهتابم را در شب عشقم را در سالِ بد یافتم و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم گُر گرفتم. پ . ن : از اولین دیدار و آشنایی ما یکسال گذشت و ما امروز کنار همیم . پ .ن : شعر بالا از شاملو ست کاملش را اینجا بخوانید .
-
اینجا ایران است (2)
شنبه 15 آبان 1389 15:07
رفتم مدرسه می بینم داره یه سرود پخش میشه و یه گروه هم ایستادن دارن با ایما و اشاره اجراش می کنن . (دور از جون شما کمی هم دلمون سوخت و آخی واخی هم کردیم) . از بچه ها پرسیدم : اینا از مدرسه ناشنوایان اومده بودن ؟ میگن : نه . بچه های مدرسه خودمون بودن . میگم : ناشنوا بودن ؟ میگن : نه میگم : شما ناشنوا بودین ؟ میگن : نه...
-
اینجا ایران است (1)
یکشنبه 18 مهر 1389 14:24
اگه به وقت خواستی یادت بیاد کجا زندگی می کنی مثل امروز من برو دنبال وام بانکی یا برای پیگیری انتقالیت برو آموزش و پرورش . اونوقت می بینی چطوری داری به صد و سی و پنج زبون زنده و مرده دنیا ، به در و دیوار و عالم و آدم فحش میدی .