هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

درد من که یکی دو تا نیست


کلی حرف برای گفتن دارم که دلم نمی خواد حسش و خاطره اش برام فراموش بشه حتی اون تلخاش ولی همین که میام شروع کنم به نوشتن کلمه ها مثل حباب تو سرم می ترکن و میرن . خالی میشم از کلمه و کلام . اینم خودش دردیه ها!

آرزوهایی برای آن دنیا

امروز دوباره داشتم به این فکر می کردم که من قرار بوده نویسنده بشم اول یه آهی کشیدم بعد گفتم خوب الان که نمیشه بالاخره یه روزی شروع می کنم 

:|

می نویسم بالاخره می نویسم 

چه روزگاری شده

روزگار فراموشی ها 

روزگار بی حوصلگی ها

روزگار بی رمقی ها

روزگار بی تفاوتی ها 

روزگار بی وقتی ها

روزگاری که حسب تصادف یادم میاد وبلاگ هم دارم خیر سرم ! 


بعد مثلا میام اینجا قالب عوض می کنم میرم همین 

 

آغاز تعطیلات


- تعطیلات دوست داشتنی تابستان من تقریبا شروع شده . یعنی چی تقریبا ؟ یعنی اینکه فعلا فقط روزهای امتحان میرم مدرسه و بعد هم تعطیل کامل . حالا دوستان عزیزی که چشم دیدن تعطیلات ما رو ندارند و میگن معلمها که کار نمی کنند و همش تعطیلن چشم و دلشون روشن . آره داداش ما کار نمی کنیم و همش تعطیلیم ! مهم اینه که جای همتون خالی خیلی خوش می گذره .

- چند روز پیش با بچه ها ی کلاسم رفتیم پیک نیک . جای همتون خالی ! باغ پدر یکی از بچه ها ، من بودم و 1۶ تا دختر خوب و شیطون و دوست داشتنی . از صبح تا عصر در یه فضای شاد و صمیمی و با صفا خوردیم و زدیم و رقصیدیم و وسطی و آب بازی و گل بازی و خلاصه هر کاری که هیچوقت سر کلاس نمی شد انجام بدیم . به خصوص اینکه بچه ها فکر نمی کردن خانم معلم حسابداری سختگیر و منضبط از این کارا هم بکنه . جالب این که پدر مهسا ( یعنی صاحب باغ ) بعد از رفتن ما گفته بود من که بین اینا معلمی ندیدم !!! ( راست میگه خداییش باید سر و وضع منو موقع برگشتن به خونه می دیدین ! ) روز آخرو هم حسابی توی مدرسه به خودمون خوش گذروندیم و خوردیم و خندیدیم و بای بای ! پایان دو سال با هم بودن . ( البته منظورم این کلاسمه و گرنه من یه صد سالی هست که معلم هستم . )

- دلم شور می زنه خیلی زیاد . همش از این می ترسم که علیرغم زحمت زیادی که هم من و هم  بچه ها کشیدیم امتحانات به خوبی و خوشی سپری نشه . چون همیشه آزمونهای ما سراسریه و تا سر جلسه هیچکس نمی تونه پیش بینی کنه وضعیت سوالا چطوریه و آزمون چجوری برگزار میشه . من به دانش آموزانم خیلی می بالم ولی همیشه عوامل زیادی خارج از کنترل ما وجود داره که همه چیزو می تونه راحت ببره زیر سوال . در هر صورت توکل به خدا .

- مهمون عزیز من هم بالاخره اومد ، مثل خواب کوتاه و شیرین دم صبح به چشمم نشست و خیلی زود هم رفت . امیدوارم همیشه سلامت و سربلند باشه و هر چه بیشتر شاهد تلاش و پویایی و موفقیتهای روزافزونش باشم .

- امسال یه عالمه برنامه برای خودم دارم می خوام تو این تعطیلات بترکونم !!! اول از همه که می خوام هفته بعد برم مشهد یک سال و نیمه که نتونستم برم زیارت و دلم برای حضور در اون حرم با صفاش داره پر پر می زنه . بعد هم  همه کارای نصفه و نیمه و به تاخیر افتاده باید انجام شه . آمادگی برای کنکور ارشد ، شروع تحقیقات و تالیفات و پروژه هایی که سالهاست دارم بهشون فکر می کنم ، خوندن همه کتابهای نصفه نیمه توی کتابخونه ام که هر سال زمان نمایشگاه تل جدیدی به اونا اضافه میشه و همیشه شرمنده شون موندم ، دیدن فیلم هایی که تو گرفتاری های طی سال از دستم در رفته اند  ، دید و بازدیدهای عید که به دلیل کثرت مهمان نرسیدم برم ، تکمیل اطلاعاتم در زمینه کامپیوتر ، زبان انگلیسی و موارد مشابه ، تمرین موسیقیم که دیگه کاملا از برنامه ام خارج شده ، جستجوی موقعیت کاری جدید در رشته حسابداریم ، تفریح و سفر و ایرانگردی و ... و ... و ... خلاصه همه این کارا تو این مدت قراره انجام شه . چطوری نمی دونم ولی باید انجام شه . (حالا آخر تعطیلات همدیگرو می بینیم )

- خوب با این حساب باید همین الان شروع کنم و گرنه نمی رسم