هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

9+9 ماه شور شیرین

نه ماه تو دلم بود و امروز نه ماه شد که در آغوشمه . نه ماهگی برای من نقطه اوج این ماهها بود و حالا از راه رسیده و هی دلم می خواد بگم نه ماهشه . روز به روز شیرین تر از دیروز . اونقدر خواستنی و عزیزه که امروز تو اوج بوسیدن و چلوندنش یه دفعه زدم زیر گریه و اشک بارون برای هزارمین بار بهش گفتم چه خوب که هستی مرسی که هستی . جوجه قشنگ من نه ماهه شد و من هنوز گاهی با حیرت نگاهش می کنم که یعنی این بچه منه ؟ یعنی من مادر شدم ؟ یعنی من الان واقعا یه پسر دارم ؟ چند وقت پیش اعتراف کردم که از پسرداشتنم خوشحالم و امروز هم پدرش بی مقدمه گفت خوشحالم که پسر دارم . خوب حتما اگه دختر هم بود بازم همینقدر خوشحال بودیم بچه آدمه نفس آدم به نفسش بسته است . فقط چون برای دو تا آدم عاشق و منتظر دختر  ،یه دفعه یه پسر هدیه فرستادن  هیجان و جذابیت موضوع بیشتر شد . دیگه حسابی هم از روزای نوزادی و ناتوانیش فاصله گرفته و همین روزاست که فکر کنم چهاردست و پا راه بیفته یا یه همچین چیزی  چون فصل جدیدی از سقوط کردناش شروع شده . برخوردش با اسباب بازیا و سوژه های جدید که برای خودش داستانیه . واکنشا و درکش از کلمات و سوالات ما هم . کلا که قربون دست و پای بلوریش . حیف که نمیشه همه این لحظات و حرکات  و احساسات رو تو عکس و فیلم ثبت و ضبط کرد .
خوشحالم که خدا کلی هم بهمون حال داد و من تونستم 20 ماه از کار و مدرسه فارغ باشم و به پسرکم برسم . تا اول مهر دیگه حبه انگورم یه ساله شده و با آرامش بیشتری می تونم به کارم برگردم .
عزیزکم نه ماهگیت مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد