هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

مادری

با همه رنجها و دردها و خستگی ها و ظلم ها و تحقیرها و چه ها و چه ها که به سر زن و مادر میاد ولی خوشحالم که زن هستم که می تونم مادر باشم .  منم که می تونم با همه نفس ها و نگاههام تو رو تماشا کنم ، بو بکشم ، برای هر نگاهت برای هر خنده بی دندونت برای هر اَدَ دَدَ و ادا و اطوارت هزار بار تو دلم بمیرم و زنده بشم .  بزرگ شدنت رو لحظه لحظه ببینم . وقتی شیر می خوری سینه هام از شیر  بطپه و نفسم از عشق سنگین بشه . منم که وقتی کنارت دراز می کشم بخوابونمت از لذت لمس و تماشای این کله گرد و قربون و صدقه این اندام فسقلی و شیرین سرشار میشم . این دست منه که باید تو دستت بگیری تا مژه های بلند و زیبات آروم آروم روی هم بیاد و بخوابی . منم که حساب تک تک موهای ابریشمی سرت رو دارم و به ازای هر کدوم دوباره و دوباره عاشق میشم . منم که حتی بعد شب های بی خوابی و خستگی ، صبح که میشه اولین مهمون خنده ها و خلق خوش صبحگاهیت میشم . منم که روزی هزار بار کف پاها و انگشتای کوچیکت رو می بوسم و از ذوق تماشای اونا لبریز میشم . منم که هر تغییر کوچیکی رو روی پوست بدنت می فهمم . حتی منم که پا به پای گوارش تو نگران میشم و خوشحال میشم . منم که وقتی می برم بشورمت وسط اون بوها و منظره ها برات شعر می خونم و فدات میشم و غرق بوسه ات می کنم  .  منم که به سبک روزگار عروسک بازی و خاله بازی برات تو ظرفای کوچولو با عشق غذا درست می کنم و با ذوق و شعر و بازی بهت غذا میدم . این منم که همه جا نگاهت به دنبالمه و برای بغل کردنم بی تابی . منم که خستگیم درمیاد وقتی دستای کوچولوت دور گردنم حلقه میشه و سفت بغلم می کنه یا وقتی مامان مامان میگی و می دونی بی جواب نمی مونه .  منم که لذت همه اولین ها رو می چشم . منم که دارم دم به دم با تو عاشقی می کنم  و چه و چه ...
خوشحالم که پدر نیستم . پدر کجا و این عوالم کجا . مادری را عشق است . عشق است و بس .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد