دلم غم داره اونم نه یه ذره ... دنیا دنیا
نمی دونم چرا با این همه خستگی و دغدغه ذهنی ، عطش نوشتنم گرفته امشب !
امشب شام آخر مجردی نوشاست . بالاخره قراره بعد این همه مدت و فراز و نشیبهای خوشگل ! بریم سر خونه زندگیمون . از روزی که باهام تماس گرفتن برای معرفی و آشنایی تا فردا دقیقا میشه 9 ماه و ظاهرا قراره فردا فارغ بشیم و امیدوارم فقط کار به سزارین نکشه !
همه این سالها زندگی سختی رو پشت سر گذاشتم خیلی سخت ... سخت تر از اونی که بتونم اینجا قصه شو بگم . طبق معمول که به همه چیز باید با عذاب و زجر برسم خوب طبیعیه که برای ازدواج هم باید حسابی ...
بگذریم ولی شاکرم و خوشبخت که همراه و همسفری رفیق راهم بود که مرهم همه زخمهام شد .
دلم غم داره نه برای شروع زندگی جدید بلکه به خاطر خستگی همه این راه پر پرپیچ و خمی که پشت سر گذاشتم ، به خاطر سنگینی کوله بار پر اندوهم ، به خاطر خیلی از چیزایی که حق طبیعی من بود و به ناحق ازم گرفته شد ، به خاطر خیلی از خواسته ها و آرزوهایی که تو هر ایستگاه این سفر به ناچار جا گذاشتم ... بازم بگذریم آدمِ ضجه مویه نیستم خودش اومد و بهتره که ادامه اش ندم .
دارم وارد زندگی جدید میشم برای خوشبختی به انرژی خوب و دعای خیر تو نیاز دارم دوست من
salam
tabrik migam va baraye shoma arezooye khoshbakhti, salamati va aghebat be kheiri daram.
hamishe o hamishe pirooz o shad bashid.