هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

شام آخر

دلم غم داره اونم نه یه ذره ... دنیا دنیا  

نمی دونم چرا با این همه خستگی و دغدغه ذهنی ،  عطش نوشتنم گرفته امشب ! 

امشب شام آخر مجردی نوشاست . بالاخره قراره بعد این همه مدت و فراز و نشیبهای خوشگل ! بریم سر خونه زندگیمون .  از روزی که باهام تماس گرفتن برای معرفی و آشنایی تا فردا دقیقا میشه 9 ماه و ظاهرا قراره فردا  فارغ بشیم و امیدوارم فقط کار به سزارین نکشه !  

همه این سالها زندگی سختی رو پشت سر گذاشتم خیلی سخت ... سخت تر از اونی که بتونم اینجا قصه شو بگم . طبق معمول که به همه چیز باید با عذاب و زجر برسم خوب طبیعیه که برای ازدواج هم باید حسابی ...   

 

 شام آخر

 

بگذریم ولی شاکرم و خوشبخت که همراه و همسفری رفیق راهم بود که مرهم همه زخمهام شد .  

دلم غم داره نه برای شروع زندگی جدید بلکه به خاطر خستگی همه این راه پر پرپیچ و خمی که پشت سر گذاشتم ، به خاطر سنگینی کوله بار  پر اندوهم ، به خاطر خیلی از چیزایی که حق طبیعی من بود و به ناحق ازم گرفته شد ، به خاطر خیلی از خواسته ها و آرزوهایی که تو هر ایستگاه این سفر به ناچار جا گذاشتم ... بازم بگذریم آدمِ ضجه مویه نیستم خودش اومد و بهتره که ادامه اش ندم  .

دارم وارد زندگی جدید میشم برای خوشبختی به انرژی خوب و دعای خیر تو نیاز دارم دوست من  

   

                                                                    

نظرات 1 + ارسال نظر
محمود شنبه 30 مرداد 1389 ساعت 11:40 http://www.aznazdik.blogfa.com

salam
tabrik migam va baraye shoma arezooye khoshbakhti, salamati va aghebat be kheiri daram.
hamishe o hamishe pirooz o shad bashid.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد