گاهی به این سوالا فکر می کنم که مثلا دوست داری زندگیتو به عقب برگردی ؟
از کجا دلت می خواد دوباره شروع کنی ؟
فکر می کنی اگه برگردی زندگی رو چطور ادامه میدی ؟
وقتی به اشتباهاتم ، به کوتاهی های خودم ، به کارهایی که می تونستم انجام بدم و انجام ندادم ، به حقوقی که ازم گرفته شده ، به جفاهایی که در حقم روا شده فکر می کنم گاهی دلم می خواد برگردم البته نه از اول اول ، از اونجایی که خودم صاحب اراده و تصمیم شدم ولی ...
ولی وقتی فکر می کنم برگردم و همه این ناملایمات رو دوباره از سر نو تجربه کنم ، دوباره ناکامی های رنگ و وارنگ زندگی به زور به خوردم داده بشه ، دوباره با همین آدمها و با همین روزگار همسفره و همقدم بشم نه تنها دلم نمی خواد برگردم بلکه می خوام بقیه عمرمو هم تخته گاز طی کنم بره !
حیف که همیشه عاشق زندگی بودم و هستم و این مرض من همچنان علاج ناپذیره ...
بگذریم وقتی تو این مورد هم مثل همه جای زندگی جبر حاکمه بهتره بهش فکر نکرد نخطه
فکر میکنم نقطهى عطف داستان همون آخرش بود
همون "نخطه"
سلام . ممنون که به وبم سر زدی و نظر دادی . مچکرم
سلام . از نوشته هات لذت بردم . زیباست. پاینده باشی . راستی به من هم سر بزن خوشحال میشم نظرتو بدونم . بازم سپاس
صبور میکنم تا تمام کلمات عاقل شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم تا صحن سایه تا سراغ همسایه
صبوری میکنم تا مدار . مدارا .مرگ
تا مرگ ...