هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

نمی دونم ها

سلام  

خوبی ؟ خوشی ؟  

چیه خیلی سوال فجیعی بود ؟ نمی دونم منم یکی ازم می پرسه در بهترین حالت نمی دونم چی جواب بدم و غیر از این که دیگه نمی دونم واقعا ... بگذریم  

نمی دونم چرا حالا بعد این مدت ننوشتن ویرم گرفت همین الان بشینم بنویسم در شرایطی که مثلا قرار بود برم مخشامو بنویسم ، بعد باید برم سازمان ، بعد از ظهر وقت مشاور دارم ...  

آره مشاور ! چیه تعجب کردی ؟ نه تعجب نکن نوشا هم یه وقتایی واقعا نمی دونه گره های این لعنتی رو چطوری باز کنه و یا واقعا گاهی از تلاش کردن هم جونش به لبش میاد ...  

خوب نمی دونم ، نمی تونم ، نمی خوام ... خسته شدم از بس همه چی رو باید خودم تنهایی و با دستان توانای خودم !!! رفع و رجوع کنم ... آره نوشا هم گاهی نمی دونه  ! خیلی عجیبه ؟

نمیدونم چرا این چند وقت با این همه گیر و گرفتاری های سیاسی و اجتماعی و شخصی کمتر می نویسم ؟ ولی خوب باید بنویسم همه چی رو ... همه چی رو برای ثبت در تاریخ ! 

نمی دونم چرا با این همه مشکلات پیرامونی ، خودم هم به مشکلاتم اضافه می کنم ؟ الان مساله اصلی من نوشتن و تموم کردن این پایان نامه کپک زده کوفتیه ولی اگه بگم شروع هم نکردم باور نمی کنی !  

نمی دونم چرا فشار وحشتناکی که از همه طرف روی مغز و اعصاب و روانم بوده رو روی حساس ترین مساله ام سرشکن کرده ام ؟ بچه خوب بشین بنویس تمومش کن اقلا بذاری زودتر بری از این خراب شده ! 

بعد نمی دونم چرا میگم خراب شده ؟ در عین حال که وقتی می گه وطنم پاره تنم دلم برای خودش و مردمش پاره پاره میشه ؟! 

نمی دونم چرا موندم و معلوم نیست بالاخره رفتنی هستم آخر یا نه ؟ و با همه اینکه می دونم اینجا دیگه جای موندن نیست باز هیچ اقدامی نمی کنم ؟  

نمی دونم ! یعنی افسرده شدم ؟ یعنی مشکل دارم ؟ یعنی مرض دارم ؟  

نمی دونم خوب !  

نمی دونم چرا دلم می خواد خودمو هلاک کنم ؟ از بس این روزا حرفای تند می زنم و می نویسم و حرف هیچ کسو گوش نمیدم ! نمی دونم یعنی تنم میخاره ؟ یعنی دلم برای اونایی که اون تو هستن تنگ شده ؟ نمی دونم به این میگن عملیات انتحاری ؟ نمیدونم چرا همیشه برام عجیب انگیز بود کسی که به خودش بمب می بست می رفت میزد خودشو به در و دیوار ؟   

نمی دونم چرا من این روزا اینقده می خورم و می خوابم ؟ همیشه در شرایط بد روحی اینجوری میشدم ! یعنی الان حالم بده ؟ نمی دونم ! پس کیه که اینقد میگه و می خنده ؟  یعنی خل شدم ؟!!  نمی دونم ! 

به قول بچه ها به کجا می رویم ؟ 

نوشا به کجا می روی ؟؟؟ 

نمی دونم !!! 

  

به خاطر همه این نمی دونم ها و نمی دونم های دیگه ای که وقت و حوصله نوشتنشو ندارم این پست شد پست نمی دونم ها  

حالا اگه حالشو داشتی بشین بشمر چند تا نمی دونم در این پست به کار رفته جایزه داره ها  ولی نمی دونم چی ! 

 

خوش باش لطفا اگه حالشو داری  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
بهارنارنج و یاس رازقی یکشنبه 8 شهریور 1388 ساعت 09:00 http://formyramin.blogsky.com

سلام نوشا جان. میشه بپرسم هفت فروردین برات چه مناسبتی داره؟ البته می دونم که احتمالا توی پست های قبلت میشه فهمید. برا من که زیباترین روز زندگیمه.

هفت فروردین روزتولد خودم و وبلاگمه

اکسیر دوشنبه 9 شهریور 1388 ساعت 11:37

همه ی اون نمی دونم ها به کنار، جدی می خوای بری!؟

بهش فکر می کنم ولی خوب هنوز اقدام جدی نکردم

آشنا سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 23:37

نوشا هم یه وقتایی واقعا نمی دونه گره های این لعنتی رو چطوری باز کنه یا نمیدونه این گره‌های لعنتی رو چطوری باز کنه؟

آشنا نوشا اینم نمی دونه ;)

طاطا دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 23:19 http://webizer.blogspot.com

خب از نوشا بپرس که از خودش پرسیده برنامه‌اش برای رسیدن به هدف‌اش چیه؟ اصلن به سوی هدف‌اش پیش رفته؟ نمی‌دونه کجا می‌خواد بره یا نمی‌دونه چطوری می‌خواد بره؟

طاطا اصلا نوشا دیگه نمی دونه کجای دنیا ایستاده که این چیزا رو بدونه یا بهش فکر کنه

آشنا سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 14:46

می دونی اون دختر پاکدامن و پدرش دوست نزدیک منند؟
از وقتی این خبر رو شنیدم هی اشک تو چشمام جمع می شه.

آره می دونستم آشنا
برای همین نوشتم برای اینکه نمک به زخم هر دومون بپاشم که خوابمون نبره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد