در « دوستت دارم » همیشه صدا نیست
در خود گریستم :
« دوستت می دارم »
و سخن شاعرانه نبود
و سخن عاشقانه نبود
می خواستم آیه ای از حقیقت را
درون سینه بخوانم
تا قلب با حیای باکره ام
باور به آفتاب را بپذیرد
و در طریق پرستش
سجود و رکوع را بیاموزد
در « دوستت دارم » همیشه صدا نیست
من در سکوت شبانگاه
و بهت زدن بر ستونهای برفی مهتاب
شعری قوی تر از تغزل حافظ را
می خوانم
و در خلوص رکعت یک « آه »
گویی تمام راهبه ها به نماز ایستاده اند
و در خود گریستن
با شکوه تر از طنین اذان غروب است
ایستادن را
دیوارها به من آموختند
و هیچ زوزه ای
سکوت چوپانی مرا نشکست
و پای من بر علفهای خیس جاده نلغزید
در خود گریستم :
« دوستت می دارم »
« لیلا کسری »
دوستت دارم را با من بسیار بگو
سلام نوشا جان
من هم مثل رهگذر به یاد شعر فریدون مشیری افتادم
جایی از شعر آمده:
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !
...
اما یادمان باشد ( دوستت دارم ) حرمت دارد،
مبادا حرمتش شکسته شود!
سلام
خوبی دوست عزیزم
وبلاگ قشنگی داری امیدوارم پاینده و سرافزار باشی
به وبلاگ من هم یه سر بزن خوشحال می شم نظرت رو اونجا بخونم
موفق باشی
بای